دلم برای خودم میسوزد
وقتی کسی خنده اش را
بامن قسمت نمیکند
اتاق کوچک میشود ومن
حل میشوم در تنهایی
دلم برای خودم میسوزد
که راننده تاکسی
قلدرانه،بقیه پولم رانمیدهد
وماشین ها شتک آب گل آلود را
نثارلباس تازه ام میکنند
دلم برای خودم میسوزد
که نه وکیلم،نه دکتر داخلی
شعرهایم روزهاست
که در نوبت چاپ خاک میخورد
من تنها یک عابرم
که همیشه پیاده میمانم...
*از:زیتا ملکی
سلام
چه متن زیبایی بود دلمان بسی گرفت
دیگه سر به ما نمیزنید ولی ما به یادتونیم.
موفق باشید.
بعضی وقت ها منم دلم برای خودم میسوزه که زنم .
از اینکه مانند مردان نمیذارن خیلی کارها را بکنی حرصم در میاد .
اما زندگی به من یاد داد که مانند مردان کار کنم وهمانند انها زندگی کنم .
زنانگی هام را هم داشته باشم
.
میسی بهم سر زدی دوست عزیز
بازم بیا پیشم
خوشحال میشم
وبلاگه شمام خیلی خوشجل بود
خسته نباشی
سلام مرسده جان .
اومدی حالت را بپرسم خوبی گلم.
میدونی عزیزم اسمت خیلی قشنگه من را یاد کتاب فهیمه رحیمی میندازه همون کتاب پنجره اش