حباب

همه چی توقشنگترین لحظه از بین میره.درست مثل یه حباب. . .

حباب

همه چی توقشنگترین لحظه از بین میره.درست مثل یه حباب. . .

پریدن ربطی به بال ندارد


می گذارد صبح

همان طور چروک بماند
از دیشب.
می ایستد رو به روی پنجره،
می گذارد مرگ
از دهانش پایین برود
بچرخد در سَرسَرای سینه اش
شیر ِ خون را باز بگذارد،
یادش برود..
می گذارد باد
بیاید
پیراهن افتاده بر صندلی را بپوشد،
برود.
می گذارد گلدان ها
یک بار هم شده
هرطور دوست داشته باشند خشک شوند.
می ایستد رو به روی آسمان
دست می کشد به موهایش
می گوید:
پریدن، ربطی به بال ندارد؛
دل می خواهد...
*گروس عبد الملکیان

سکوت

سکوت نکن . . .

سکوت تو،

تازیانه ایست

که بر تن من 

فرود می آید

ومن 

حتی دیگر

آخ هم نمیگویم.

می خواهم برخیزم

که تیغ بوته های تردید،

دستانم را 

می برد.

زمین ،

سرخ میشود

ومن 

سرم پراست

از صدای تازیانه . . .

سکوت تو . . .

. . .

     . . .

           . . .


*مرسده